ولتر :
تولد وی به سال 1694 میلادی و پایان عمرش به سال 1778 میلادی است.
عقاید ولتر در مورد خدا و ادیان :
وی عقیده خود را در مورد ادیان به شکل شفافی چنین بیان می نماید:
" نخستین روحانی، نخستین « حقه بازی» بود که با نخستین « ابله » ملاقات کرد."
میان مشاجرات و مباحث سخت و حاد کلامی و جنگهای مذهبی فرق زیادی وجود ندارد. در واقع مردم عامی آتش این جنگهای شوم و بی معنی را که موجب اینهمه بدبختی شده است را نیفروخته اند.
آن اشخاص خوش نشین و بیکاره ای که از دسترنج شما مردم چاق و فربه شده اند و عرق جبین و فقر و تیره بختی شما مایه توانگری و خوشبختی آنها گشته است ، به خاطر به دست آوردن مرید و غلام با یکدیگر جنگیده اند، آنها تعصبات خانمان بر انداز را به شما تلقین کرده اند تا بتوانند بر شما حکومت کنند،خرافاتی که آنها به شما آموخته اند برای آن نیست که شما را از خدا بترسانند بلکه برای آنست که شما از خود آنها بترسید. (آثار برگزیده ولتر . صفحه 81)
تنها مردم فریبان می توانند ادعای یقین کنند. ما چیزی از مبادی اولیه نمی دانیم. واقعاً عجب است که کسی خدا و ملائکه و ذهن و روح را تعریف کند و ادعای کند که کاملاً از علت خلق عالم آگاه است و خود نداند چرا وقتی که اراده می کند، دستش را به حرکت در می آورد. شک حالت مطبوعی نیست،ولی ادعای یقین مسخره آمیز است. (رابرتسن . صفحه 122)
وی در کتاب" قاموس فلسفی" در حالیکه "اولباک" را مخاطب قرار می دهد چنین می گوید: عده ای معتقدند عقیده به خدا تنها عده ای را از ارتکاب جنایت باز داشته است، تنها همین برای من کافی است. اگر این اعتقاد (اعتقاد به خدا) حتی فقط از ارتکاب ده جنایت و ده تهمت مانع گردیده باشد ، باز من تاکید می کردم تمام مردم می باید آنرا بپذیرند.
عده ای می گویند مذهب باعث جنایات بی شماری گشته ولی بهتر است بجای مذهب، خرافات بگویند،زیرا فقط خرافات است که بر این کره تیره بخت حکومت می کند.خرافات بدترین دشمن عبادت خداوند حقیقی است. بگذار تا این غولی را که سینه مادر خود را می شکافد از میان ببریم، کسانی که با این غول مبارزه می کنند خدمتگزار بشریت هستند.
خرافات مانند افعی بدور مذهب پیچیده است، ما باید سر این افعی را بکوبیم بی آنکه صدمه ای به مذهب بزنیم.
زمانی "بل " از وی پرسیده بود که آیا شهری که همه مردم آن منکر وجود خدا باشند می تواند به حیات خود ادامه دهد؟
ولتر در پاسخ می گوید :
"بلی ،اگر همه مردم آن شهر فیلسوف باشند ممکن است" ولی مردم بندرت فیلسوف هستند.به عقیده من بهتر آنست که خیاط من و وکیل من و زن من به خدا معتقد باشند ،تصور می کنم در چنین صورتی کمتر مرا فریب خواهند داد و کمتر از من خواهند دزدید. اگر خدایی هم وجود نداشته باشد لازم است که آنرا بسازیم. من به سعادت و زندگی بیشتر از حقیقت ارزش می گذارم. (قاموس فلسفی . ماده مذهب)
عقاید ولتر در مورد بقا و ابدیت :
هیچ کس نمی خواهد به بقای روح یک کیک معتقد باشد، پس چرا به بقای روح فیل یا میمون یا پیشخدمت خود معتقد باشیم؟ به عنوان مثال ، بچه ای در رحم مادر در حالی که روح می خواست به بدنش وارد شود،می میرد. آیا حشر او به صورت جنین یا کودک یا مرد خواهد بود؟
در حشر برای آنکه شما همان شخص اولی باشید،لازم است حافظه شما کاملا تازه و آماده باشد، زیرا فقط حافظه است که وحدت شما را حفظ می کند. اگر در هنگام حشر حافظه خود را از دست داده باشید، چگونه می توانید همان شخص نخستین باشید؟ چرا بشر خود را تنها مو جودی می داند که از موهبت روح و بقا و خلود آن برخوردار است؟ ... شاید نتیجه خود خواهی غیر عادی اوست!
من مطمئنم که اگر طاووس می توانست سخن بگوید ، ادعای داشتن روح می کرد و تاکید می کرد که این روح در دم زیبای با شکوه او مستقر است. (قاموس فلسفی . ماده حشر و نشر)
باروخ اسپینوزا :
عقاید باروخ اسپینوزا در مورد خدا و ادیان :
وی در کتاب "رساله دین و دولت" چنین می نویسد:
هر کتاب مقدسی نخست برای قومی خاص و بعد برای همه جنس بشر نوشته شده است، بنابراین باید مطالب آن تا حد امکان با فهم عامه متناسب باشد.
"کتب مقدس" علل قریبه اشیاء را توضیح نمی دهد،بلکه از اشیاءبنحوی سخن می گوید که بتواند مردم را و خاصه "مردم بیسواد" را به ورع و تقوا سوق دهد، در واقع هدف این کتب" اقناع عقل " نیست بلکه جلب و بر انگیختن " قوه تخیل " است. (رساله دین و دولت . فصل 5)
در ادامه چنین می افزاید : به عقیده" مردم عامی" قدرت و مشیت الاهی بیشتر در خوارق عادات و امور غیر طبیعی ظاهر می شود. آنها خیال می کنند که آنجا که طبیعت جریان عادی خود را طی می کند،خداوند فعالیتی ندارد و برعکس هنگامی که فعالیت خداوند ظاهر می شود قوای طبیعت و علل طبیعی از کار می ایستد. بنا براین عامه مردم دو قدرت مشخص و جدا از هم فرض می کنند :
"یکی قدرت خدا و دیگری قدرت طبیعت" (رساله دین و دولت . فصل 6) که در نتیجه گیری نهایی عقیده اسپینوزا در فلسفه ظاهر می گردد.
"خدا و طبیعت امری واحد است" وی همچنین معتقد است دنیا بر پایه "جبر علی" است نه بر پایه "علت غایی" در حقیقت چون اعمال ما بر پایه غایات و اغراض است خیال می کنیم که کار همه جهان همین طور است.چون خود از نوع بشر هستیم می پنداریم که همه چیز به خاطر بشر آفریده شده است و برای برآوردن احتیاجات اوست.ولی این خیال خام رویایی بیش نیست و ناشی از این است که بشر خود را مرکز عالم امکان می پندارد. (اخلاق . قسمت 1 . ضمیمه)
وی همچنین در مورد دو مسئله دیگر هم در "کتاب اخلاق" اظهار نظر کرده که به اختصار به اندو می پردازیم:
1- مسئله خیر وشر:
بشر کوشش می کند که رنجها و آلام حیات را که جزءلاینفک زندگی انسان است را با" خیر خداوندی" تطبیق دهد و غافل از این نکته است که خداوند ماورای خیر و شر حقیر ماست. "خیر" و "شر" نسبت به انسان و حتی سلیقه ها و اغراض شخصی است، و در ملاحظه و در نسبت به تمام عالم که در آن اشخاص مو جودات فانی و زودگذری هستند و سرنوشت نژادها و اقوام نقش بر آب است، "خیر" و "شر" وجود ندارد. (اخلاق . قسمت 4. پیشگفتار)
2- مسئله آزادی و اختیار انسان :
اسپینوزا حس آزادی و اختیار انسان را با حالت آن سنگی که در فضا پرتاب شده است مقایسه می کند. بدین معنی که این سنگ اگر فکری داشت و خود را در مسیری که می رود و به مقصدی که می افتد آزاد و مختار می دید و می پنداشت به این نتیجه می رسید که اینهمه عمل خود اوست. (اخلاق . نامه 58)
عقاید اسپینوزا در مورد بقا و ابدیت :
اگر در افکار مردم عامه دقت کنیم خواهیم دید که وجداناً به بقای روح خود معتقدند، ولی آنها بقا و ابدیت را با هم خلط می کنند و آن را صفت قوه خیال یا حافظه می دانند و معتقدند که حافظه و خیال پس از مرگ باقی می ماند. (اخلاق . قسمت 5 . قضیه 4)
ولی اسپینوزا مانند ارسطو هنگامی که از خلود و بقا صحبت می کند ،بقای حافظه شخص را منکر می شود.روح فقط هنگامی که با جسم است می تواند تخیل کند یا چیزی را به خاطر آورد. (اخلاق . قسمت 5 . قضیه 21) و نیز منکر جزای اخروی است : "کسانی که معتقدند خداوند به اعمال خیر آنها پاداش بزگتری خواهد داد، از درک معنی فضیلت و عمل خیر دور افتاده اند و خود را به سخت ترین بردگی دچار کرده اند، زیرا در این صورت نفس فضیلت و عمل خیر و عبادت خدا را بالاترین حریت ندانسته اند." (اخلاق . قسمت 3 . قضیه 49)
- نقد زندگی تاریخی حضرت محمد
- جن در قرآن و اسلام
- تناقضات قران
- آیا حضرت محمد معصوم بوده؟
- غدیرخم