رنسانس گرچه فيلسوف نظري مهمي پديد نياورد، در فلسفة سياسي مردي به وجود آورد كه مقام بسيار برجسـته اي دارد؛ و اين شخص نيكول ماكياولي Machiavelli Nicola است.
عادت بر ايـن جـاري اسـت كـه اشـخاص از شـنيدن عقايد او اظهار شگفت زدگي كنند، و مسلماً او گاهي شگفت انگيز هم هست. اما بسياري از فلاسفة ديگر نيـز اگـر بـه همين اندازه از تلبيس و ريا بري ميبودند، به همين اندازه شگفت انگيز مي نمودند.
فلسفه سياسي ماكيـاولي علمـي و تجربي است و مبتني است بر تجربيات خود او در امور سياسي؛ و هدف آن اين است كه وسيله نيل به مقاصد معينـي ، را صرف نظر از اين مسئله كه يا آ آن مقاصد بدند يا خوب، توضيح و تشريح كنـد .
هـر وقـت كـه پـايش مـي افتـد و ماكياولي ازمقاصدي كه مطلوب اوست نام مي برد، مي بينيم مقاصدش چنان است كه مي تواند مورد تحسين همة ما باشد. مقدار زيادي از بدنامي او نتيجة خشم رياكاراني است كه نفرت دارنـد از اينكـه كسـي بـدكاري را بـه صـراحت اعتراف كند.
نيكول ماكياولي Machiavelli Niccolo |
ماكياولي ( 1527-1467 ) اهل فلورانس بود و پدرش وكيل دعاوي ميانه حالي بود. هنگامي كه بيست سال داشت، ساوونارولا بر فلورانس تسلط داشت؛ و پيداست كه سرانجام اندوهبار او در ماكياولي اثر عميقـي بـر جـاي نهـاد؛ زيـرا ميگويد :
« همة پيغمبران مسلح فاتح شده اند و همة بي سلاحان شكست خورده اند »
بلافاصله پس از اعدام ساوونارولا، ماكياولي مقام كوچكي در دولت فلورانس به دست آورد و تـا بازگشـت حكومت خاندان مديچي در 1512 در خدمت دولت فلورانس باقي ماند و در اين مـدت گـاهي مأموريتهـاي ديپلمـاتي مهم به عهده او گذاشته مي شد.
سپس چون هميشه با خاندان مديچي مخالفت ورزيده بـود، زنـدانيش كردنـد ، ولـي برائت حاصل كرد و بدو اجازه داده شد كه به حال تقاعـد در دهكـده اي نزديـك فلـورانس زنـدگي كنـد .
از بيكـاري ، ماكياولي به نويسندگي پرداخت. معروفترين اثرش «امير» Prince در 1513 نوشته شد و به لورنتزوي با شـكوه اهـدا شد؛ زيرا كه نويسنده اميدوار بود بدين وسيله نظرِ لطف خاندان مديچي را به سـوي خـود جلـب كنـد؛ (گرچـه بعـداً معلوم شد كه اين اميدواري بيهوده بود.)
لحن اين كتاب شايد تا حدي نتيجه اين مقصود عملي باشد. كتـاب مفصـل تر او به نام « گفتارها » Discourses كه در همان زمان به نوشتن آن مشغول بود، به طرز آشكارتري لحن جمهوري خـواهي و آزاد طلبي دارد. در آغاز كتاب « امير » ميگويد كه در اين كتاب از حكومتهاي جمهوري سخن نخواهـد گفـت، زيـرا كه در جاي ديگر در اين خصوص بحث كرده است :
كسـاني كـه پـس از خوانـدن « اميـر »، « گفتارهـا » را نخواننـد در معرض اين احتمال قرار دارند كه منظره بسيار يك جانبه اي از عقايد ماكياولي به دست آورند .
ماكياولي پس از آنكه از آشتي با خاندان مديچي نوميد شد ناچار نويسندگي را ادامه داد، و تـا سـال مـرگش، كـه همان سال تصرف رم به دست قواي شارل پنجم است، در تقاعد به سر برد.
اين سال را ميتـوان همچنـين سـالي بـه حساب آورد كه عصر رنسانس ايتاليا به پايان رسيد .
موضوع بحث كتاب « امير » اين است كه از روي شواهد تاريخي و واقعيات عصر معلوم شود كه امير نشينها چگونـه به دست مي آيند، چگونه نگه داري مي شوند و چگونه از دست مي روند .
در ايتالياي قرن پانزدهم نمونه هاي فـراوان، چه كوچك و چه بزرگ، از اين امير نشينها وجود داشت. در اين دوره كمتر حاكمي وارث بر حق قلمـرو خـود بـود، و حتي پاپها نيز در بسياري موارد به زور دغلي و تقلب در انتخابات پيروز مي شدند.
قوانين حصول توفيق در اين زمـان همانهايي نبود كه در زمانهاي آرامتر پديد آمد. زيرا كـه در ايـن زمـان از جنايتهـا و خيانتهـايي كـه هرگـاه در قـرن هيجدهم و نوزدهم روي مي داد باعث سلب صلاحيت اشخاص مي گشت هيچ كس در شگفت نمي شد .
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر