صفحات

۲۹ آذر ۱۳۹۶

کتاب مسخ نوشته فرانتس کافکا

« مسخ » نام رمانی کوتاه از فرانتس کافکا ( ۱۸۸۳- ۱۹۲۴ ) ، نویسنده آلمانی زبان اهل چکسلواکی است که در پاییز 1912 نوشته شده و در اکتبر 1915 در لایپزیگ به چاپ رسیده است.

ولادیمیر ناباکوف در مورد این داستان گفته است: 

« اگر کسی مسخ کافکا را چیزی بیش از یک خیال پردازی حشره‌ شناسانه بداند به او تبریک می‌گویم چون به صف خوانندگان خوب و بزرگ پیوسته است . »

خلاصه داستان برای یادآوری و یا دوستانی که مطالعه نکردند :
کتاب مسخ نوشته فرانتس کافکا
گرگور سامسا، که بازاریاب است و از زمان ورشکستگی پدر تنها متکفل مخارج خانواده به شمار می‌آید.
گرگور، در پایان شبی آشفته از کابوسهای هولناک، چون از خواب بیدار می‌شود، به صورت حشره‌ای غول‌ آسا در آمده است. 
چون به انزجاری که در اطرافیان برمی‌انگیزد پی می‌برد ، کارش به جایی می‌رسد که برای رهایی از نگاه پدر و مادر و خواهرش زیر تخت خانه خود پناه میگیرد. 
او دیگر از زباله غذا می‌خورد و به کثافت علاقه‌مند می‌شود و از نور می‌گریزد. 
همه از او گریزان‌اند و از داشتن چنین حشره کریهی در خانه شرم دارند.
تنها پیرزن خدمتکار ، که در اصل روستایی است ، همچنان به او می‌رسد ، گویی هیچ روی نداده است ، و هنگامی که برایش پوست سیب می‌آورد ، کمی در آنجا می‌ماند و به مهربانی با او گفتگو می‌کند.

از آن پس،‌ گرگور دیگر تقریبا از مخفیگاهش خارج نمی‌شود. 
اما یک شب، به صدای ویولون، آهسته از زیر تخت بیرون می‌آید و چون به سمت نوری که از در باز به درون می‌تابد پیش می‌رود٬ ناگهان خود را در میان جمع خانواده می‌یابد. 
همه با دیدن او وحشت و تنفرشان را ابراز می‌دارند؛ و پدرش ، خشمگین ، سیبی را به سویش پرتاب می‌کند ، سیب به پشتش می‌خورد و لاکش را می‌شکند.

گرگور، چون به مخفیگاه خویش بازمی‌گردد، آهسته رو به مرگ می‌رود٬ زخمش می‌گندد و بر اثر آن لاک تکه تکه از بدنش جدا می‌شود. 
کسی اعتنایی به مرگ او نمی‌کند. 
تنها خدمتکار جدید زمانیکه او را همراه خاکروبه‌ها به دور می‌اندازد، آهی از روی دلسوزی می کشد و می‌گوید:

« حیوانک، راحت شدی »

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر